لرزش زندگی
تاریخ انتشار: ۱۷ آبان ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۹۰۴۶۲۸۰
سرگرد تحقیقاتش را آغاز و با اهالی روستا صحبت کرد. ازجمله حیدر، نامزد گلبانو و مصیب، رفیق حیدر و پدرش کلممد. سرگرد متوجه شد کدخدا و دخترش به خوشنامی شهرت دارند و با کسی دشمنی ندارند. در این میان سرگرد به مصیب مشکوک شد و از همکارش خواست درباره او تحقیق کند.حال ادامه داستان...
سرگرد هنگام صرف غذا، تلفنی با یکی از همکارانش صحبت کرد و بهسرعت همراه دستیارش از مهمانسرا خارج شدند.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
سرگرد بدون اینکه برای دستیارش موضوع را بیان کند با خودش حرف زد و گفت: چرا زودتر متوجه نشدم، چرا؟
مفیدی با تعجب به او نگاه کرد و ترجیح داد سکوت کند. سرگرد مقابل بقالی آقاکمال توقف کرد و خودش پیاده شد و با آقاکمال صحبت کرد. آقاکمال از بقالیاش خارج شد و با اشاره دست، نشانی جایی را به سرگرد داد. سرگرد سریع پشت فرمان پرید و با نشانی ای که در دست داشت، خودش را به یکی از خانههای روستا رساند و سریع از ماشین پیاده شد. دستیارش هم پیاده شد و با تعجب گفت: اینجا کجاست قربان؟
سرگرد با مشت چندبار به در کوبید اما کسی دررا باز نکرد. روی دیوار سرک کشید و متوجه شد در خانه بسته است. به اطراف نگاه کرد. پیرمردی را دید که روی الاغ سوارشده و پشتش کلی خار جمعکرده و درحال عبور از آنجاست. سرگرد به سمت پیرمرد رفت و گفت: سلام پدرجان. خسته نباشی.
پیرمرد لبخندی زد و گفت: خدا قوت پسرجان. مهمان مصیبی؟
سرگرد گفت: بله اما هرچی در میزنم کسی باز نمیکنه.
پیرمرد گفت: همین چند دقیقه پیش رفت قهوهخانه. میخواست برگرده شهر.
سرگرد تشکر کرد و بهسرعت داخل ماشین پرید و همراه دستیارش حرکت کردند و خود را به قهوهخانه رساندند. سرگرد از مشرضا سراغ مصیب را گرفت.
مشرضا گفت: همین الان سوار مینیبوس شد و رفت. از این جاده بری بهش میرسی.
بعد هم با اشاره جادهای را نشان داد و گفت: چی شده سرگرد؟ خیر باشه.
سرگرد پاسخی نداد و همراه دستیارش به سمت جادهای که مشرضا گفته بود، رفتند. از دور مینیبوس را دید و با بوق سعی کرد آن را متوقف کند. راننده مینیبوس از آینه ماشین سرگرد را دید و توقف کرد. سرگرد هم ماشین را نگه داشت و به سمت مینیبوس رفت و داخل شد.
راننده گفت: چی شده؟
سرگرد گفت: چیزی نیست. بعد مصیب را دید که انتهای مینیبوس خوابیده. بالای سر او رفت و تکانش داد و گفت: پاشو باید بریم.
مصیب سراسیمه از خواب پرید و با تعجب گفت: کجا سرگرد؟ خیر باشه.
سرگرد گفت: خودت رو به اون راه نزن. میخواستی فرار کنی؟
مصیب لبخند زد و گفت: چرا فرار؟ از شهر بهم زنگ زدن برای کار.
سرگرد گفت: پاشو بیا پایین وقت مردمو نگیر.
مصیب با لبخند گفت: باشه سرگرد چرا عصبانی میشی. الان میام پایین. مصیب تا پیاده شد، پا به فرار گذاشت. مفیدی هاج و واج مانده بود. سرگرد اسلحهاش را درآورد و شلیک هوایی کرد و گفت: وایسا وگرنه میزنم.
مصیب میخکوب شد و دستهایش را به نشانه تسلیم بالا برد. مسافران داخل مینیبوس از پشت شیشه ماجرا را دنبال کردند. سرگرد خودش را به مصیب رساند و به او دستبند زد و بعد سوار ماشینش کرد. از مفیدی خواست رانندگی کند و خودش با اسلحه عقب ماشین کنار مصیب نشست. بعد هم با تلفن همراهش با مرکز تماس گرفت و صحبت کرد.
مفیدی گفت: کجا برم قربان؟
سرگرد گفت: برو پاسگاه.
سرگرد، متهم را به پاسگاه برد و در بازداشتگاه انداخت. بعد هم با رئیس پاسگاه صحبت کرد و خواست که از مصیب بازجویی کند. از مفیدی خواست وسایل او را بگردد. مفیدی در میان لباسها و وسایل شخصی مصیب، انگشتری را پیدا کرد و به سرگرد نشان داد.
سرگرد آن را گرفت و به مصیب نگاه کرد و گفت: حلقه گلبانو پیش تو چیکار میکنه؟
مصیب همچنان با لبخند گفت: چی میگی سرگرد؟ این رو خریدم برم شهر خواستگاری.
سرگرد گفت: خواستگاری! حالا معلوم میشه.
سرگرد با حیدر تماس گرفت و از او خواست به پاسگاه بیاید. حیدر خودش را به آنجا رساند و با دیدن مصیب پشت میلهها تعجب کرد و گفت: سرگرد چی شده؟ مصیب اینجا چیکار میکنه؟
سرگرد حلقه را به حیدر نشان داد و گفت: این حلقه رو میشناسی؟
حیدر آن را گرفت و بوسید و گریست. سرگرد نگاهی به مصیب انداخت و گفت: میخواستی با حلقه آدمی که کشتی بری خواستگاری؟
مصیب گفت: چی میگی سرگرد؟ من این رو توی خرابهها پیدا کردم.
حیدر با تعجب به مصیب نگاه کرد و گفت: چرا پیداش کردی به من ندادی؟
مصیب سکوت کرد و سرش را پایین انداخت و گفت: ببخشید رفیق. به پول نیاز داشتم و میخواستم بفروشمش.
سرگرد عصبانی شد و گفت: بسه خجالت بکش و اینقدر دروغ نگو. دختر مردم رو کشتی، پشت هم دروغ میگی؟
حیدر با تعجب به سرگرد و مصیب نگاهی انداخت و گفت: چی میگی سرگرد؟
سرگرد گفت: بله، درست شنیدی. گلبانو رو رفیق عزیزت کشته.
مصیب فریاد زد و گفت: دروغه، من کسی رو نکشتم.
سرگرد گفت: دو شب قبل از زلزله اومدی روستا، خودت رو از همه پنهان کردی و بعد هم رفتی خونه کدخدا دخترشو توی آب خفه کردی. حلقهاش رو برداشتی و الانم که داشتی فرار میکردی. همهش دروغه؟
حیدر با تعجب گفت: سرگرد مطمئنی؟
سرگرد با اشاره سر تایید کرد. حیدر با خشم در حالیکه گریه میکرد به سمت میلهها حمله کرد و یقه مصیب را همانطور گرفت و گفت: تو رفیق من بودی نامرد. چطور تونستی گلبانو رو بکشی؟
سرگرد آنها را از هم جدا کرد و سعی کرد حیدر را آرام کند. حیدر روی صندلی نشست و همانطور که گریه میکرد، گفت: تو که میدونستی ما چقدر خاطر هم رو میخوایم نامرد. به تو هم میشه گفت رفیق، نارفیق!
مصیب عصبانی شد و گفت: نامرد و نارفیق تویی که عشقم رو ازم گرفتی. منم از بچگی خاطر گلبانو رو میخواستم. در این بین مصیب گوشهای روی زمین نشست و گریست و گفت: میخواستم برم خواستگاریش اما وقتی شنیدم تو رفتی، خودم رو توی شهر گم وگور کردم تا گلبانو از یادم بره. اما نتونستم. حیدر از روی صندلی بلند شد تا به یقه مصیب را بگیرد که سرگرد او را آرام کرد و خواست به حرفهای مصیب گوش کند. مصیب همانطور که گریه میکرد و در حال خودش نبود، گفت: از وقتی برگشتم چندبار یواشکی رفتم ببینمش اما توی حیاط کنار حوض میدیدمش که به حلقهاش نگاه میکرد. اون شبم میخواستم برم باهاش حرف بزنم ولی فکر کرد تویی و داشت با تو حرف میزد. خونم به جوش اومده بود. طاقت نداشتم گلبانو رو کنار تو ببینم. میخواستم اگه مال من نیست، مال تو هم نباشه. از پشت، گردنش رو گرفتم و سرش رو کردم توی آب. اونقدر دست و پا زد تا مرد.
حیدر به سمت او حمله که سرگرد و رئیس پاسگاه آنها را جدا کردند. حیدر به مصیب بد و بیراه گفت و گریه کرد. چند نفر از شهر رسیدند و وارد پاسگاه شدند. با دستور سرگرد و گزارشی که او نوشت، مصیب را با خودشان به شهر بردند.
زینب علیپور طهرانی - تپش
منبع: جام جم آنلاین
کلیدواژه: حوادث داستان جنایی نویسنده
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت jamejamonline.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «جام جم آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۹۰۴۶۲۸۰ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
اکبرپور: سپاهان از بازی ما تعجب کرده بود
به گزارش ورزش سه، اکبرپور پس از شکست دو بر یک استقلال ملاثانی برابر سپاهان در وقتهای اضافه در نشست خبری حاضر شد و درباره این بازی گفت: بازی بسیار خوبی بود. میدانستیم نه بازی سنگینی است و به خوبی برنامهریزی کرده بودیم. فکر میکنم کمتر تیمی در ایران باشد که بتواند مثل استقلال ملاثانی عمل کند. سپاهان اصلا موقعیت نداشت؛ یک ارسال و یک پنالتی و تمام. کل بازی را بسته بودیم. امروز از یک شیوهای استفاده کردم و سعی کردم بازیکنان تیمم را من تو من بدهم. فکر میکنم شیوه بسیار خوبی بود و در این شیوه موفق شدیم. برای تمام دقایق بازی برنامه داشتیم و پس از اینکه گل خوردیم، توانستیم به بازی برگردیم. روی یک اتفاق و تجربه حریف گل خوردیم. من سه تعویض داشتم که کلا بازیکنان جوان بودند و بقیه هم جوانتر بودند اما تعویضهای سپاهان را دیدید که بازیکنان میلیاردی از بازی بیرون میرفتند و میلیاردیتر به بازی میآمدند.
او ادامه داد: به تیمم، بازیکنان و مردم خوزستان تبریک میگویم. بازیکنانم چیزهایی را که گفتم، مو به مو اجرا کردند و اگر سه دقیقه دیگر طاقت میآوردند، قطعا در پنالتی سپاهان را میبردیم، چون روی آن هم کار کرده بودیم، اما این اتفاق نیفتاد. به هر حال بحث تجربه است. شما نمیتواند از نظر سخت افزاری و نرم افزاری سپاهان را با ما مقایسه کنید. میتوانم درباره خیلی چیزها صحبت کنم، مثل مکملها و ویتامینهایشان که بعد از ۹۰ دقیقه به آنها رسیدگی کردند، اما بازیکنان ما را دیدید. خیلی تلاش کردند و یک بازی فوقالعاده تاکتیکی ارائه دادند. امروز بازی تیممان را دوست داشتم که با نظم آنچه را که گفتم، در زمین انجام دادند. فکر میکنم فوتبالدوستان از بازی امروز استقلال ملاثانی کرد، لذت بردند و حتی بعضی از بازیکنان سپاهان هم تعجب کرده بودند. خدا را شکر بازی خوبی بود.
ویدئو: 331163اکبرپور در واکنش به اینکه عملکرد استقلال ملاثانی مقابل سپاهان قابل انتقاد بود، گفت: شما در جریان هستید ما برابر چه تیمی بازی کردیم؟ ما بازی سپاهان را در ۱۰ هفته آنالیز کرده بودیم. این تیم استقلال و ملوان را ۴۵ دقیقه در هجده خودش نگه داشته بود. به هر حال تیمی که هفت بازیکن ملیپوش دارد، قطعا سوار بازی میشود. فکر میکنم شما زیاد فوتبالی نیستید که این سوال را پرسیدید، اگر فوتبال بودید بازی منچسترسیتی و رئال مادرید را میدیدی و میرفتی به رئال مادرید میگفتی چرا ده نفره عقب نشستی و بازی را بردی. فوتبال فرق کرده است. فوتبال، فن و ریاضی شده است. اگر بتوانی در زمین اشکال هندسی بازیکنانت را درست رعایت کنی، فرقی نمیکند مقابل چه تیمی بازی میکنی. دیدید که سپاهان در ۹۰ دقیقه نتوانست ما را ببرد. باز هم به بازیکنانم تبریک میگویم. ما بازی تاکتیکی کردیم و برنامه تاکتیکیمان اینطور بود. در فوتبال روز دنیا ایرادی به بازی این بازیها نمیگیرند. من اگر مقابل سپاهان باز بازی میکردم، بازی ۵-۰ تمام میشد.
سرمربی استقلال ملاثانی در خصوص حواشی تیمش در هفتههای اخیر عنوان کرد: به هر حال در فوتبال روز دنیا و فوتبال ایران، مربیانی موفق هستند که روانشناسهای خوبی باشند. اگر بتوانی تیمت را از نظر روانی سریع به میادین مسابقه برگردانی، موفق هستی. خیلی چیزها در فوتبال جدید شده و مثل قدیم نیست. ما تمام تلاشمان را کردیم که این روحیه را به بازیکنانمان بدهیم.
او در ادامه با اعلام استعفای خود گفت: من تقریبا ۱۲ هفته در خدمت این تیم بودم و خیلی سختی کشیدم و فکر میکنم پیر شدم، چون من عشق به کارم و بازیکنانم داشتم. خیلی برای این تیم و بازیکنانم تلاش کردم و امروز خیلی دلم برای بازیکنانم سوخت. اتفاقاتی در فوتبال امروز در بیرون زمین افتاد که برای من خوشایند نیست. من سعی میکنم هیچوقت اخلاق را به ورزش و فوتبال و پول ترجیح ندهم. این اتفاقی که افتاد از نظر اخلاقی خوب نبود و از اینجا با کمال عذرخواهی از مردم خوزستان، تمام بازیکنان و مسئولانی که تا امروز کمک کردند، استعفا میدهم و دیگر من را کنار تیم استقلال ملاثانی نمیبینید.
اکبرپور حاضر به توضیح درباره این اتفاقات نشد و عنوان کرد: مسائلی که درون خانواده است، توضیح دادن ندارد، ولی آدم همیشه باید شخصیت و جایگاهش را دوست داشته باشد. باید سعی کنیم به همدیگر احترام بگذاریم. من هم احترام میگذارم و دلم برای همه شما تنگ میشود، اما این را بدانید که به زودی خبرهای خوبی برای استانتان میشنوید.
او در واکنش به اینکه برخی مربیان در شرایط بد میجنگند، گفت: من خیلی جنگیدم. من خیلی به تیمم علاقه دارم و اتفاقات خیلی سختی در این مدت برایمان افتاد که در کنفرانس دیروز هم گفتم. فکر نمیکنم کسی با این شرایط اینجا کار میکرد. روح من جنگجو است و به خاطر همین ماندم و کار کردم. امروز اتفاقاتی افتاد که اصلا دوست ندارم. وقتی آدمهای غیرفوتبالی وارد ورزش میشوند، اتفاقاتی میفتد که ناراحتت میکند. به خاطر همین دوست دارم امروز از شما خداحافظی کنم. خیلی دلم برایتان تنگ میشود.
اکبرپور در پایان عنوان کرد: امیدوارم این بازیکنان در ادامه راه موفق باشند. این بازیکنان جسور و غیور و فداکار هستند و امیدوارم در ادامه راه موفق باشند. اگر عمری باقی ماند، قطعا برای تک تکشان جبران میکنم. خیلی ممنونم که تا امروز من را تحمل کردید، چه بدخلقی و چه خوش خلقی. امروز خاطره بسیار خوبی در استادیوم فولاد خوزستان برایم ثبت شد و از صمیم قلبم آرزو میکنم تمام تیمهای استان خوزستان در لیگ بماند. این استان به فوتبالش زنده است. مرسی از تماشاگران خوب فولاد و مردم اهواز که امروز آمدند و حمایت کردند. به استان خوزستان بابت داشتن تیمی مثل استقلال ملاثانی تبریک میگویم.